koresh

ایران، عمرى 80 سالة، هياهويى 2500 ساله

بکارگیری نام  و واژه ی ” ایران “، برای کشور نوساخته ایران امروزی، یا مجموعه سرزمین های ترکمن ها، طبرستان، سرزمین ترکها، پارس (پرشین)، کردستان، سرزمین عیلام (الاحواز)، بلوچستان، نامی است بسیار تازه که تقریبا از هشت دهه پیش صورت گرفت. 

به نقل از تاریخ ایران، تا اوایل قرن بیستم، دیگر ملل، حکومت فارسها را با عنوان رسمی پارس یا پرشین می‌شناختند ليکن طی سلطنت “رضاخان ” و پس از صدور فرمان بریطانیا مبنی بر اشغال ملت های همجوار، ضرورت پیش می آید تا نامی آشنا و دارای سابقه ای تاریخی انتخاب گردد تا بتوان دیگر ملت های اشغال شده را تحت این نام جعلی تعریف نمود. لذا در تاریخ ” 27 دسامبر 1934میلادی و در دوران حکومت پهلوی پدر طی اعلامیه‌ای رسماً از کشورهای خارجی خواسته شد تا از واژه ایران در مکاتبات رسمی خود بجای واژه‌های پرشیا، پرس و پرسه  استفاده کنند”(تابناک، 27 دسامبر 3013).

انتخاب این واژه ” ایران ”  بدین جهت است که ریشه در ملحوظات ویژه و مواریث تاریخی، مدنی و فرهنگی  آریانا دارد؛ و رضاخان را بر آن داشت تا نام “ایران” که بر گرفته از آریانا است و هیچ گونه سنخیتی با کشور جدید التاسیس ایران کنونی ندارد را  به صورت آگاهانه بر فارس اطلاق نماید.  برای این کار حلقه‌ای از روشنفکران باستان‌گرا مانند سعید نفیسی، محمدعلی فروغی و سیدحسن تقی‌زاده در حکومت پهلوی اول با حمایت مستقیم رضاشاه گردهم آمدند که به این منظور اقداماتی را انجام دادند.سعید نفیسی از مشاوران نزدیک رضاخان به وی پیشنهاد کرد نام کشور رسما به «ایران» تغییر یابد. این پیشنهاد در دسامبر 1934، رنگ واقعیت به خود گرفت.

در حال حاضر تمام ملت های تحت انقیاد و حتی تحلیلگرانی از فارس معتقدند که رضاخان فقط به دلیل سیاسی برای تثبیت حکومت اقتدارگرایانه اشغالی خود چنین تصمیمی گرفته است. در نهایت این تصمیم “رضا خان” در استعمال واژه “ایران”، از طرف متفکران افغانی بنا بر ملاحظات تاریخی مورد اعتراض قرار گرفت. مرحوم “غبار” و بعضی دیگر به نمایندگی از قشر روشنفکر به وزارت خارجه افغانستان رسما شكوائیه خود را اعلام کردند ولی از طرف دولت وقت به آن اعتنایی نشد(مقاله ایران در شاهنامه، دکتر جاوید، مجله عرفان).

مبانی نظری:

اعتراض متفکران افغانی از آن جهت است که آریانا، ایریان و در ادوار بعدی ایران، با همه افتخارات تاریخی و مواریث مدنی و فرهنگی آن، با کشور افغانستان پیوند می خورد؛ زیرا “ایران کهن” بر اساس مستندات تاریخی و ادبی، از شرق به رودخانه اندوس از شمال به رود اکسوس(جیحون) از جنوب به دریای هند و از غرب با خطی ممتد از جنوب شرقی دریاچه خزر تا سواحل دریای هند در امتداد است؛ بطوریکه کرمان را از فارس جدا می کند و این سرزمین غیر از “فارس کهن و ایران جدید التاسیس” امروزه است.

همچنین در مورد وجه تسمیه ی “ایران” به جای “فارس” در نوشته های  ارانسکی آمده است که: ” کلمه ی ایران به عنوان کشور جدید در خاورمیانه فقط در پایان قرن نوزدهم به چشم می خورد و تنها درسال 1935 میلادی بود که دولت ایران نوین(فارس)، واژه ی “ایران” را رسما به جای نام رسمی قدیمی “پرشیا” به عنوان نام رسمی خود پذیرفت به همین جهت خلط کلمه “ایران” در معنی تاریخی آن که غالبا به چشم می خورد اشتباه فاحشی است”(ارانسکی، یوسف، زبانهای ایرانی، ترجمه علی اشرف صادقین). دیاکونوف با استناد به آثار استرابو و با تاکید بر سخن وی می گوید:”به کاربستن صفت ایرانی ممکن چنین تعبیر شود که صحبت برسر زبان، دولت و کشور ایران است، ولی چنانچه بر همه معلوم است اصطلاح (ایران) به صورت باستانی اش یعنی (آریا) در آغاز شامل سرزمین فارس نبوده است(دیاکونوف، تاریخ ماد، ترجمه کریم کشاورز).

از نگاه مورخان، “آریان” نخستین کانون بشری در آسیای میانه و پنجمین مرکز مدنیت آدمی در ردیف تمدن های هفتگانه جهانی به حساب می آید. گروه آرینی شش هزار سال قبل پس از جدا شدن از نژاد هندواروپایی که در کنار دریاچه بالتیک و به قولی در سواحل رودخانه ولگا زندگی می کردند به سرچشمه های آمودریا و سردریا در آسیای میانه مهاجرت کردند و آنرا «آریانم ویجو» یا «آریانه ویجه» یعنی مسکن آریایی ها نام نهادند. سپس درحدود هزار سال بعد یعنی مقارن(3500ق- م) (غلام سرور، تاریخ زبان فارسی) آنجا را ترک کرده پس ازعبور از آمودریا در بلهیکه (بخدی) و جوانب هندوکش مسکن گزیدند.

همچنین نام “آریانای کهن” در “ویدا و اوستا” ذکر شده است. با در نظرداشت متن اوستا، با محاسبه شهرهای آریانا در آن به وضوح استنتاج می گردد که از مجموع شانزده  شهر آریانا، يازده  شهر آن، یعنی بیشتر از دو سوم مساحت آریانا را خاک افغانستان محتوی است و تنها سرزمین شمال آمودریا، سغدیانا، بخشی از مرو و گرگان و قسمتی از حوزه ی سند، از خاک آریانای کهن یا افغانستان امروزی بیرون می ماند. به قول مشیرالدوله  در تاریخ ایران، به نقل از تاریخ ادبیات جلال الدین همایی به شهرهای همدان، کرمانشاه، قزوین، اصفهان، نهاوند، ری و بالاخره تا بند بحیره ی خزر(بلاد فارس) “عراق عجم” گفته می شده نه جزو آریانا (همایی، جلال، تاریخ ادبیات ایران).

برای اثبات مدعا چند بیت از اشعار “خواجه مجدالدین بن احمد بن یوسف همگر” (قرن 7هجری) آورده می شود که در آن چهار شهر معروف ایران امروز، بنابر تسمیه قسمتی از فارس، به نام «عراق عجم» قلمداد شده است:

چهار شهر عراقش همیشه باد مقام     ***    به چهار فصل که نبود زوالش اندر پی

ربیع در قم و هنگام صیف در همدان   ***     خریف در جی فرخنده  و شتا در ری

 

با نگاه به تاریخ مشخص می شود که قدیمی ترین نام افغانستان که از هزار سال قبل از میلاد تا قرن پنجم میلادی بر این مملکت اطلاق می شد، نام “آریانا” بود؛ که مفهوم مسکن آریا داشت. در اوستا این نام به شکل “ایریان” ذکر گردیده که درمقابل آن نام “توریانا” قرار داشت؛ یعنی آریایی های توریایی ماورای جیحون که در حالت بدوی زندگی داشتند. در هر حال همین نام ایریانا و آریانا نام افغانستان بود که بعدها در مملکت فارس(پارسه) با تغییری اندک، “ایران” (احمدعلی کهزاد طبع کابل، رساله آریانا)  وبه غلط نام گذاری شد.

اضافه بر ادله فوق، چنانچه “موجودیت یا هویت فردوسی” را فرض بر صحت وجودی آن در نظر بگیریم وی در ستایش محمود غزنوی در شاهنامه  خود بارها واژه “ایران” را در برابر “توران” به کار برده است، که مراد وی از ایران، جنوب آمودریا و سرزمین افغانستان کنونی می باشد و ارتباطی با جغرافیای کنونی ایران ندارد.

شهنشاه ایران و زاولستان                ز قنوج تا مرز کابلستان

همچنان درنامه(پیران) سپهسالار تورانی به گودرز سپهسالار ایران(آریانا) می نگریم که سردار تورانی از شهرهای زیر به حیث شهرهای عمده ایرایان(ایران یا افغانستان کنونی) یاد می کند و تعهد می سپارد که این مناطق را تخلیه نماید و با آریاییان (ساکنان سرزمین افغانستان) صلح برقرار کند:

هرآن که از مرز ایران نهی                بگو تا کنم آن ز ترکان تهی

از ایران به کوه اندر آید نخست         در غرچه گان از بر بوم بست

دگر تالقان شهر تا فاریاب               همیدون در بلخ  تا  اندراب

دگر پنجهیر و در بامیان                 سر مرز ایران و جای کیان

دگر گوزگانان فرخنده جا                 نهادست نامش جهان کد خدای

دگر مولیان تا دره بدخشان               همین است از این پادشاهی نشان

فروتر دگر دشت آموی وزم               که با شهر ختلان براید برزم

چه شگنان و ز ترمذ و ویسه گرد        بخارا و شهری که هستش به گرد

همیدون برو تا دره سغد نیز               نجوید کس آن پادشاهی به چیز

وز آن سو که شد رستم گرد سوز         سپارم بدو کشور نیمروز

زکوه وز هامون بخوانم سپاه                سوی باختر برگشاییم راه

بپردازیم این تا در هندوان                  نداریم تاریک از این پس روان

زکشمیر وز کابل و قندهار                شما را بود آنهمه زین شمار

وز ان سو که لهراسپ شد جنگجوی     الانان وغر در سپارم بدوی

با توجه به ابیات فوق در شاهنامه فردوسی، در خصوص سرزمین ایران، مشخص می شود که بیش از دو سوم شهرهای آن در قلمرو کشور افغانستان کنونی است و این بیانگر آن است که در برابر مناطق شمال آمودریا به نام توران، کشور ایران(eran) یا “ایریان” در جنوب واقع است که امروزه بخش عمده ی  آن را افغانستان امروزی تشکیل می دهد. با تحلیل شواهد فوق به خوبی روشن می گردد که واژه ” ایران ” به کشور  افغانستان کنونی ارتباط  دارد و چنانچه امروزه بعضی جاهلان و فریب خوردگان تاریخ، افغانستان را به اشتباه جزء خاک ایران قلمداد می کنند باید گفت هیچ مدرک تاریخی دال بر این ادعا موجود نیست و این ادعای پان فارسیست ها در راستا ی کسب هویت و مصداقیت وجودی برای نام دروغین “ایران” بر سرزمین های اشغالی تحت ستم بکار گرفته شده است. 

از مجموع اسناد و شواهد تاریخی چنین بر می­آید که قبل از ظهور اسلام، قسمت شرقی این فلات وسیع، “ایران یا آریانا” خوانده می­شد که قسمت اعظم آن را افغانستان کنونی تشکیل می دهد و قسمت غربی آن “فارس یا پارس” نامیده می­شد. بعد از ظهور اسلام و استیلای عرب، سرزمین فارس دو قسمت شد بخش شرقی آن “خراسان” نام گرفت و بخش غربی آن نیز “عراق عجم” نام یافت که گهگاه “فارس” هم خوانده می­شد. از دوره سلطنت رضا خان به اینسو و همزمان با پیدایش دولت­های ملی در منطقه، و متناقض با گذشته در عرصه ی نامگذاری نواحی مختلف و کشورهای جدید دگرگونی پیش آمد؛ به این معنا که قسمت غربی همین فلات که در گذشته­ها “فارس” یا “عراق عجم” نامیده می­شد و نه ایران، همراه با سرزمین های پهناور مجاور،  ناگهان نام “ایران” بخود گرفت. نکته جالب این است که ساکنان فارس جغرافیای ایران کنونی، جاهلانه از این حقیقت تاریخی که سرزمین آنان در گذشته­ها “فارس” و “عراق عجم” نامیده می­شد و نه ایران؛چشم پوشی می کنند.

 

سلسله قاجاریه و ضعف سیاسی:

تا دوره حاکمیت قاجار و در طی حکومت احمد شاه چنان اوضاع سیاسی آشفته بود که نمی توان بر اساس هیچ معیاری اصطلاح “دولت” را برای حکومت قاجاریه در نظر گرفت. تعریف دولت در علم سیاست به معنی “اجتماعی از مردم” است که در یک  “سرزمین”  مشخص زندگی می‌کنند و از” حکومتی برخوردارند که به وضع و اجرای  “قانون اقدام می­کند و تحت سلطه  “حاکمیتی قرار دارند که استقلال و آزادی آنان را تضمین می‌کند. بنابر این تعریف اینگونه سوال می شود که آیا ملت های تحت انقیاد در جغرافیای کنونی ایران، را می توان به عنوان یک اجتماع همگن برشمرد، ثانیا، آیا سرزمین کنونی ایران واحد و یکپارچه بوده است و اگر بوده چرا رضا خان اقدام به اشغال سرزمین های همجوار “سرزمین فارس” همچون الاحواز نموده است، ثالثاً، نبود حکومت، قانون و حاکمیت را چگونه می توان توجیه کرد. به عنوان مثال در طی حکومت احمد شاه در یک مدت زمان کوتاه جنگ جهانی اول بیش از 15 بار شاهد ظهور و سقوط کابینه های کم دوام (که غالبا 4 وزیر بیشتر نداشت)، بود و عمر متوسط هر دولت از 100 روز تجاوز نمی کرد. نکته جالب اینکه وی حقوق خویش را ماهیانه از سفارت انگلستان می گرفت و جلسات وزارتی خویش را در سفارت انگلستان تشکیل می داد. قابل توجه است که حکومت ترک قاجاریه علیرغم ضعف سیاسی دست نشانده بیگانگان نبوده و توسط دولت غربی ها در مصدر کار قرار نگرفته بودند؛ در حالی که سلسله پهلوی با تمام جعلیات تاریخی دست نشانده‌‌هایی بودند که “ایران جدید التاسیس” را بر با دستور و پشتیبانی بیگانگان مبنی بر اشغال وکشتار دیگر ملت های عرب، کورد، ترک، ترکمن و بلوچ و بر مبنای نابودی و ویرانی تاریخ، فرهنگ، سنن آنها بنا نهادند.

 

رضا شاه معمار ایران نوین:

نگرانی زمامداران بریتانیا از ورود شوروی به منطقه، ناکامی انگلستان در برآوردن منافع و نیازهای خود و ترس از تحکیم روابط قاجاریه با دولت شوروی، و از سوی دیگر خطر گسترش اندیشه کمونیسم، انگلیسی ها را بر آن داشت تا با انجام یک کودتای نظامی، اندیشه بنیانگذاری یک دولت ملی و مستقل را ایجاد نماید و بدین وسیله جای پایی هم برای شوروی نگذارند. برای این موضوع نیاز به شخصی می بود که تمام خواسته های بریتانیا را بدون چشم داشتی برآورده سازد. بنابر این، رضاخان بی سواد که بزرگترین هنر وی اداره یک جوخه قزاق بود انتخاب گردید. با نگاهی جامع به سیر تحولات و رخدادها از زمان روی کار آمدن رضاخان تا خلع وی از مقام سلطنت، می توان هماهنگی دقیقی بین اقدامات وی و منافع انگستان مشاهده کرد و با وارونه نشان دادن تاریخ و پنهان سازی وقایع بزرگ و آشکار، بعنوان معمار و موسس و هویت بخش کشور ایران – همانگونه که اثبات گردید – معرفی شد.

 اقدامات رضاخان:

رضاخان برمبنای برنامه ریزی بریتانیا و امری دیکته شده که از جانب آنها دریافت می کرد و ارتباطی با روحیه وطن دوستی  و میهن پرستی وی ندارد، به تاسیس “کشور ایران” پرداخت. بر همگان آشکار است که هدف وی، تأسیس دولت مرکزی مقتدر و به واسطه‌ی آن برپایی امنیت در این جغرافیا در راستای تامین و حفظ خواسته ها و منافع غرب بوده است.

نقش انگلستان در اشغال ملت ها و حکومت ها:

هدف انگلستان از اشغال حکومت ها وملت های همجوار “بلاد فارس” توسط رضا خان، همانگونه که اشاره شد، تاسیس یک دولت مقتدر برای جلوگیری از نفوذ شوروی به منطقه است. در اینجا چگونگی موضوع  اشغال حکومت مستقل شیخ خزعل، به عنوان یک نمونه عملی اشغالگری رضاخان را مختصراً بیان می کنیم.

حکومت شیخ خزعل یکی از معروف ترین و مهم ترین حکومت های مستقل منطقه بوده است. در ژوئن 1903 بريتانيا تضمينی كتبی در راستای استقلال “الاحواز” ، مشابه تضمين بریتانیا به شيخ كويت به حکومت شیخ خزعل داد و بعد از سال  1908 كه نفت در مسجدسليمان كشف شد روابط نزدیک‌تری با انگستان پیدا کرد. بعد از آن در سال 1917، در مراسمی علنی به شیخ خزعل مدال همايونی (GCIE) بريتانيا اهدا شد و از آن پس او را سِر شيخ خزعل خواندند که از سال1919، الاحواز عملاً تحت‌الحماية بريتانيا شد کما اینکه تهران از قبل هيچ‌گونه تسلطی یا حاکمیتی بر آنجا نداشت. در طی زمامداری شیخ خزعل این حکومت مستقل، در اوج قدرت بوده و هیچ گونه ارتباطی با حکومت تهران نداشته است نه مالیاتی پرداخت می شد و نه عوارض گمرکات و عملا قرارداد نفت را مستقیما با بریتانیا منعقد می نمود.

بعد از جنگ جهانی اول شرایط سیاسی تغییر یافت. در این باره لورین وزیر مختار وقت انگلستان در این زمینه می نویسد: “[رضاخان]  بهترين تضمين حراست از منافع مشروع ما می‌باشد… و ما بايد مزايای دوستی [او] را درک کنيم…”.  لورین نتیجه می گیرد که :”[رضاخان] يگانه عامل نسبتاً پايدار در وضعيت کلی اينجاست و ناپديد شدن او [از صحنه] تقريباً به طور مسلم پيش درآمد شيوع پاره‌ای نفوذهای ضدامپراتوری بريتانيا و دست‌اندازيهای نامطلوبی خواهد شد…”. بنابراین اشغال ایالت ها و حکومت های مستقل ونیمه مستقل همجوار توسط رضاشاه، به عنوان سیاست کلان انگستان در دستور کار قرار گرفت. آنچه واضح است این است که رضا شاه در لشکر کشی به الاحواز و اشغال و اسارت شیخ خزعل تنها به ایفای خواست انگستان پرداخته است. نکته جالب اینجاست که رضاشاه برای مخاطبه شیخ خزعل از حکومت ثالث امداد می طلبد و به واسطه سفارت بریتانیا تلگراف به شیخ خزعل مخابره شود که: ” تعهدات ما [در قبال شیخ خزعل] منوط است به وفاداری او به حكومت مركزی و دوستانه از او بخواهيد تا از هرگونه عمل خشونت‌آميز كه بسيار به زيان مصالح‌ خود او و ماست خودداری ورزد”(خاطرات سرپرسی لورین وزیر مختار انگلیس در ایران، شیخ خزعل و پادشاهی رضاخان).

تقلید کورکورانه رضاخان از غرب:

رضا خان بعد از اشغال ملت ها و حکومت های همجوار به گرایش غربی روی آورد این در حالی صورت  گرفت که سفیر بریتانیا در وصف رضا خان می نویسد: “وی فردی بیسواد و جاهل بود و دارای اصل و نسب و پرورشی نازل است”. بر مبنای برنامه ریزی بریتانیا نیاز بود چهره حکومت خاندانی و سلسله ای عامیانه تغییر یابد. بر همین اساس حرکت و تغییری سطحی و مضحک ایجاد شد. وی سعی نمود فرهنگی غربی برپایه‌ی نفی همه سنت‌ها، نهادها و ارزش ملت های تحت اشغال،  را در یک هویت واحد و بر مبنای تفکر غربی که بر شبه مدرنیسم استوار است  ایجاد کند.

از دیگر اقدامات رضاخان پایه گذاری ارتش بود که فی الواقع فایده ای بر دفاع از کشور جدید التاسیس نداشت و در مقطعی کوتاهی در مقابل هجوم بیگانگان از هم پاشید و تنها کارایی این ارتش رضاخانی کمک به سرکوب ملت های تحت انقیاد بوده است. اقدام دیگر رضاخان، احاث راه آهن بود. راه اهن نیز وضعیتی مشابه دارد. در آن برهه ی زمانی، ساخت راه آهن پروسه ای غیرکاربردی و هزینه بر بوده است کما اینکه انتخاب مسیر احداث راه‌آهن، هیچ یک از خصلت های نظامی، ارتباطی و تجاری لازم برای کشور را ایفا نمی کرد وتنها آرزوی بریتانیا و اهداف و خواسته های انها را تامین می نمود(دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران، بولتن نقد کتاب ايران؛برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگليسيها).

 

نتیجه گیری:

با توجه به مستندات و ادله تاریخی و ادبیات موجود مشخص گردید که واژه ی “ایران” ارتباطی با جغرافیای کنونی یا کشور جدید التاسیس ایران ندارد و کشوری به نام ایران در طول تاریخ وجود نداشت و معمار و موسس آن رضا خان پهلوی است. درنهایت باید گفت ایران کنونی و تاریخ جعلی آن همچون خانه ی کارتونی است که زود فرو می ریزد. وقتی تاریخ یک کشور کارتونی باشد پایه های آن نیز بی اساس و بی اعتبار است و این ریزش زمانی عملی می شود که نسل کنونی و نسل آینده ملت های موجود در جغرافیای ایران بدانند که آنها هیچ گونه ارتباط تاریخی و فرهنگی و زبانی با سرزمین و ملت فارس نداشته اند و تاسیس این کشور نتیجه تلفیق تاریخ، همراه با زور و خونریزی که عدالتی در آن نیست صورت گرفت.

    

مصطفى حسين

 منبع: مركز مطالعات و تحقيقات مزماه

مطالب مرتبط: ايران

اشتراک گذارى !